جدول جو
جدول جو

معنی هم طارم - جستجوی لغت در جدول جو

هم طارم
(هََ رَ)
دو چیز که مرتبۀ برابر دارند. هم درجه:
هم طارم آفتاب، رویش
هم قافلۀ عبیر، بویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
هم قدر، برابر، مساوی، دارای شان و رتبۀ هم سان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم ارز
تصویر هم ارز
دو چیز که نرخ و ارزش آن ها با هم برابر باشد، هم نرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت طارم
تصویر هفت طارم
هفت آسمان، هفت طبق، هفت گردون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قطار
تصویر هم قطار
دو یا چند تن که در یک خانه یا اداره به یک شغل و خدمت مشغول باشند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ قِ / قَ)
هم ردیف. خواجه تاش. هم کار. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
عدیل. برابر. هم سنگ. معادل. هم وزن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آداش. آتاش. (یادداشت مؤلف). دو تن که به یک نام خوانده شوند:
ایا مصطفی سیرت مرتضی دل
که همنام و هم سیرت مصطفایی.
فرخی.
هست چوهمنام خویش نامزد بطش و بخش
بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم قدم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم آرزو. دو تن که یک مراد خواهند:
دلاّرام او بود و هم کام او
همیشه به لب داشتی نام او.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََاَ)
دارای ارزش برابر. هم قیمت. هم پایه
لغت نامه دهخدا
(هََطِ / طَ)
برابر. هم سطح. هم باد. (یادداشتهای مؤلف) ، هم ردیف. هم مرتبه. هم رتبه
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
کنایه از هفت آسمان است. (برهان) : سرادق مزعفر در چهرۀ هفت طارم اخضر کشیده. (سندبادنامه)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
شتر مرغ. (یادداشت مؤلف) ، نوعی ماهی بی پلک که در نیل مصر میباشد. (از یادداشت مؤلف از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(هََ اِ)
هم نام. دو کس یا دو چیز که نامشان یکی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
برابر، مساوی، معادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قطار
تصویر هم قطار
همکوس، همکار، همسپاه
فرهنگ لغت هوشیار
متعلق بیک قطاربودن، متعلق بیک گله ورمه بودن، بیک خدمت وشغل مشغول بودن، خدمتگزاری نوکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم اسم
تصویر هم اسم
هنمام دو یا چند تن که یک نام دارند همنام هم اسمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کام
تصویر هم کام
دو یا چند تن که یک آرزو دارند هم آرزو
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نام
تصویر هم نام
دو یا چند تن که دارای یک نام باشند (نسبت بهم) هم اسمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم گام
تصویر هم گام
همقدم
فرهنگ لغت هوشیار
بیک شغل اشتغال داشتن هم شغلی، رقیب یکدیگر بودن، شرکت بادیگری در کاری و شغلی. یابه هم کار (همکار) دعوت کردن، از کسی خواستن تا در کاری و شغی شخص را یاری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نه طارم
تصویر نه طارم
نه فلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ارز
تصویر هم ارز
دو یا چند چیز که ارزش آنها مساوی هم باشد: هم نرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کاری
تصویر هم کاری
هم شغلی، شرکت با دیگری در کاری و شغلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
((~. طِ))
برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم کار
تصویر هم کار
((هَ))
هم شغل، حریف، رقیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم ارز
تصویر هم ارز
معادل
فرهنگ واژه فارسی سره
معادل، نظیر، هم ارز، هم درجه، هم رتبه، هم سطح، هم شان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هم پیشه، هم شغل، همکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آداش، هم اسم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همدوش، همراه، همقدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برابر، مساوی، هم طراز، یکسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد